ژنرال

رغبتِ تماشای ژنرال (جان بورمن، 1998)، بيشتر به‌خاطرِ یادداشت‌​هایی بود که بورمن پيش از فيلم‌ساز شدنش درباره​‌ی آدم‌هایی مثلِ ديويد لين و ساموئل فولر می‌نوشت و همهٔ آن‌هايی که مجلهٔ فيلم می‌خواندند، عاشقش بودند؛ اما ژنرال از آن فيلم‌هايی نبود که شيفتگی بياورد و تا چند شب خوابش را ببينيد. برای روايتِ مرگِ یک رابينهودِ گندهٔ ايرلندی، زيادی کش‌دار بود. با وجودِ اين، چيزهايی هم داشت که مجابمان​ کند دوستش داشته باشيم. حرفِ ادادرآوردن و ژستِ‌هنری‌گرفتن هم نبود.
اواسطِ دههٔ هشتاد که سينمای مدرن آرام‌آرام پامی‌گرفت، لوک بسون آخرين نبرد را بی‌منّتِ ديالوگ و رنگ ساخت و غربتِ زندگیِ آدم‌هایش را جوری تهِ ذهنمان جاداد که به‌ اين مفتی‌ها، رفتنی نبود. جيم جارموش هم در عجيب‌تر از بهشت رنگ را به پستو فرستاد تا سردیِ انزوای مردمش، باورمان شود. حکايتِ ژنرال چيزی در همين مايه‌هاست. نماهای سياه‌وسفيدش بدجوری به خوردِ فيلم و خيابان‌های خلوت و باران‌خوردهٔ دوبلين رفته. خيابان‌هايی که بيشتر از درخت، پليس داشت.
ژنرال يک POV* شاهکار هم دارد. نمای ديدگاه. یعنی دوربين را بياوری و راست بگذاری جای چشم‌های طرف، جوری که هرچه در پنجره‌ی نگاهش می‌آيد و می‌رود، تماشا کنی. بهانه‌های زيادی هم برای استفاده‌اش هست که شايع‌ترينش گفت​و​گو​هايی‌ست که مدام از منظرِ چشم‌های يکی به نگاهِ ديگری قطع می​شود يا در فلاش​بک**. رابرت مونتگومری تمامِ بانوی درياچه را در ۱۹۴۶با اين دريچهٔ ديد ساخت که فيلمِ بیخودی هم از آب درآمده بود.
اوايلِ ژنرال وقتی جنازهٔ رابينهودِ فيلم را می‌برند، از چشمِ او به چهرهٔ واماندهٔ بازرسِ پليس نگاه می‌کنیم و می‌گذريم، از نگاهِ مِيّتی که چشمانش بسته است و روی صورتش برزنت کشيده‌اند.

* Point of View Shot – P.O.V
** بماند که در خيلی از فيلم‌های ايرانی به جريانی فلاش​بک می‌شود که خودِ آرتيست هم در سيرِ رخدادِ آن غايب بوده؛ ولی خاطره‌اش را مرور می‌کند.

سینما
فهرست